سلام.
همزمان با عرضه ي چاپ دوم كتابم و در آستانه نمايشگاه دوست و برادر ارجمندم هاشم كروني در نوشتاري به تحليل و بررسي آن پرداخته و در جام جم منتشر شده است. اين فرصت را به مرور اين مطلب اختصاص داده ام. پيشاپيش تشكر مي كنم ازعزيزاني كه نقد و نظري بر كتاب داشته باشند.

***

شعرهاي محمد امين جعفري را مي‌توان در حوزه شعر اعتراض به شمار آورد 

در صميميت سيال فضا

هاشم كروني/جام جم

 

اگر در دوره‌اي تحت تاثير واقع‌گرايي سوسياليستي در اتحاد جماهير شوروي، «مردمي‌بودن» در كانون زيبايي‌شناسي و سياست قرار داشته و معتقد بودند يك اثر هنري متعلق به هر دوره‌اي كه باشد، هنگامي به اين كيفيت (مردمي‌بودن) مي‌رسد كه مرتبه بالايي از آگاهي اجتماعي را به نمايش بگذارد و شرايط اجتماعي حقيقي و احساسات يك دوره بخصوص را آشكار سازد، در دوره‌اي ديگر و بهتر بگويم از نظر گاهي ديگر بارت در لذت متن از اين سخن مي‌گويد كه لذت متن يك ايدئولوژي را بر ايدئولوژي ديگر مرجع نمي‌شمارد به عبارت ديگر اينجا قرار نيست يك نظرگاه محور قرار گيرد و هنر حول آن خلق شود 

با اين همه، در دهه‌هاي اخير در كنار طيف‌هاي معمول و معهود ادبي، گروهي از شاعران بشدت دنبال تفكري هستند كه مي‌توان آن را حركت در جهت گفتمان عدالت و «عدالتخواهي اجتماعي» دانست.

در اين مجال نمي‌خواهم وارد اين بحث شوم كه آيا اين تعهد به مفهوم عدالت از نوع توجه كساني مانند «سارتر» است با نظريه‌پردازي اصل «مسووليت» يا از نوع نگاه «ماركسيست‌ها» به اين مفهوم و مفاهيم مشابه، بلكه با توجه به رويكرد جامعه به «گفتمان عدالتخواهي» مي‌خواهم به آثار شاعري بپردازم كه با زباني بي‌نهايت لطيف و بيش از آن ساده، به دنبال مفهومي اينچنين بزرگ است. سيدمحمدامين جعفري حسيني، شاعر مجموعه «چتر، عطر باران را مي‌پراند» اينك بيش از هر زمان ديگري در طول سال‌هاي سرايش تصوير يك شاعر پيگير و پي‌جو را از خويش به نمايش گذاشته است و شعرهايش را مي‌توان در حيطه شعر اعتراض به شمار آورد. شاعري كه بر پيشاني تعداد قابل توجهي از شعرهايش عباراتي را نگاشته كه معمولا توضيحي در تقديم شعر است. اين عبارات اگرچه خود گاهي زيبايي شاعرانه (به مفهوم رايج و متداول)‌ را در خود دارند و گاهي اوقات بسيار لازم هستند (مثل شعر اول دفتر)‌، گاه نيز فرو كاستن شعر به تنها يك روايت، آن هم روايت مدنظر شاعر است و البته از شاعر متعهد ما به جامعه، جز اين انتظار نيست كه حتي در قالب عبارات تقديميه نيز موضعگيري كند:

«در تاريخي كه من خواهم نوشت، هيچ گاه ياد دانش‌آموزان مظلوم روستاي سفيلان چهار محال و بختياري محو نخواهد شد/ چتر عطر باران ... ص 9»

شاعر در اين كتاب، كاملا به نابرابري‌هاي اجتماعي واكنش نشان مي‌دهد و در برابر آن موضعگيري مي‌كند:

«يك عده بعد از ما

 نشسته‌اند

 از كمبودها حرف مي‌زنند

 و نسبت به محيط و مساحت روستا

 حجم فاجعه را اندازه مي‌گيرند

 و گناه را به گردن آتش مي‌اندازند»‌

اين موضعگيري، حتي در شعرهايي كه شاعر براي مسائلي فرامرزي و از زاويه‌اي جهاني نيز سروده است، ديده مي‌شود:

 «كجاي دنيايتان بنشينم

 تا ابر مردهاي مسلح

 با ژست‌هاي مصلحانه

 ما را به باد نگاه بگيرند و

 مصالح دنيا را

 در جيب‌هايشان جابه‌جا كنند.» ‌

نوستالژي

نوستالژي، شايد بتوان در كنار محتواي موضعگيرانه اثر، اين كلمه و همين يك كلمه را در توصيف حجم قابل توجهي از شعرهاي سيدمحمد امين جعفري حسيني به كار برد.

اوج اين نگاه در شعري با عنوان «آش‌/‌ كشك» ديده مي‌شود كه با خواندن آن مي‌توان فضاي سال‌هاي كودكي نسلي را تصوير كرد كه كتاب‌هاي درسي‌شان بنا ، نجار ، نقاش، تصميم‌كبري و... داشت! اين شعر در همان سطرهاي نخستين تكليف خود را با مخاطب روشن مي‌كند.

«مي‌خواستيم

 قصه مادربزرگ‌ها باشيم

 و لالاهاي 
پر ‌از گريه مادرها...»

جابه‌جاي اين شعر پر از ارجاعاتي است كه بدون ديدن و خواندن كتاب فارسي دبستان حداقل يك دهه قبل نمي‌توان آن را دريافت: 

«...آش

 كشك

 ك غير آخر

 ك آخر»

و فراز پاياني شعر كه كاملا عريان به اين موضوع اشاره مي‌كند: 

«حتي اگر 

 بنا

 نقاش

 و نجار

 همكاري كنند

 هيچ خبري از ديوار نيست

 همان بهتر/

كه به كتاب كلاس دوم راهمان نمي‌‌دهند»

به نظر مي‌رسد شاعر تلاش فراواني دارد تا هر چه بيشتر متن را با مخاطب صميمي كند و فاصله احساسي متن با مخاطب را به حداقل برساند. اما در اين ميان آنچه بايد از سوي شاعر جدي گرفته شود، اين نكته مهم است كه وي زماني مي‌تواند در اين راه موفق شود كه «من» را از ميان متن و مخاطب كنار بكشد يا لااقل به كناري بكشد.

شخصيت‌ها

بحث ديگري كه در ادامه مبحث قبلي مي‌توان به آن پرداخت، مبحث شخصيت‌سازي است. شاعر در ساختار كلي شعر، با هدف صميمي‌سازي و صميميت‌پروري در پي استفاده از برخي شخصيت‌ها در فضاي روايي اثر است. شاعر هر گاه به سراغ روايت مي‌رود، در پي ساختن فضايي ـ كه غالبا هم فضايي شبه روستايي يا جنوب شهري ـ است از برخي اسامي استفاده مي‌كند. اين تمهيد كم‌كم به يك مشخصه سبكي شاعر تبديل شده و به گونه‌اي با مشاهده نام‌هايي از اين دست در هر كار سپيدي بي‌ترديد نام سيدمحمدامين جعفري حسيني به ذهن مخاطب متبادر مي‌شود.

«كدام ماشين آتش‌نشاني

 آتش‌فشان ما را خاموش مي‌كند

 اين را هم عبدو گفته بود 

 قبل از آن كه چشم‌هايش را 

 در بيمارستان بسته باشد» ‌

شاعر جنگ و سلح!

مضمون اغلب شعرهاي جعفري جنگ است و مقاومت و پايداري. پايداري حتي در شعرهاي مذهبي شاعر نيز ديده مي‌شود. جعفري بسيار تلاش دارد جنگ را نفي و صلح را ستايش كند. او حتي در صفحات انتهايي كتاب اين موضوع را بسيار صريح مي‌نويسد و به آن اشاره مي‌كند: 

«سيب و انار زنگ تفريح كه از دست‌هات بيفتد

 مي‌فهمي 

كه جنگ چيست و

 چه دافعه‌اي دارد؛»

نگاه شاعر به جنگ نيز حتي از منظر مضموني متاثر از نگاه اغلب جريان‌هاي عدالت‌گرا در سال‌هاي اخير و تفكر اجتماعي آنهاست با اين تفاوت كه شاعر نازك‌انديش ما با پوشش لباس مخملين شعر بر تن كلمات، جنگ را و بي‌عدالتي‌ها را تصوير مي‌كند: 

«تو منتظر هستي

 در كارواني از عود و تابوت

شهر به شهر بگردي و

 به روستات برگردي

 و من به خيال خودم

 از سر در يك مدرسه

 در محله خودمان

 از بچه‌ها انتظار دارم

 جدول ضرب را

 با ضربان قلب‌هاي ما از بر كنند»

نگاه جعفري به صلح نيز جالب است. وي كه تعمدا «صلح» را دستكاري كرده و «سلح» مي‌نويسد همان‌گونه كه پيشتر اشاره كرديم، بيش از صلح‌انديشي درگير جنگ است و حتي در همين شعر نيز نمي‌تواند از صلح بنويسد چرا كه او اصلا صلحي براي اين فضا متصور نيست اينجاست كه تفنگ به دست صلح مي‌دهد: «شليك كن آقاي صلح!

 اسلحه

 يا هر نام برعكسي كه داري

 اين همه راه را نيامده‌اي

 كه به نگاه‌هاي زلال ما زل زده باشي

 آمده‌اي

 تا خون به خانه‌هايمان بپاشي...»