داغ تازه
يا او
اين داغ تازه ايست برآن كهنه داغ ها
بالابلند رفتي ازاين كوچه باغ ها
هرچه نگاه مي كنم از جاي جاي شهر
داغ تو روشن است بجاي چراغ ها
چه روزگارتلخ وآزاده كشي است اين روزگارتلخ پر ازشب.

مهدي پرويز هم رفت
و از روزگار بي بركت و بي روشنايي اين روزها رهاشد. او شاعري جوان وتوانابا طبعي روان بود امامهمتر آن است كه اوبرادرمن است و ضامن اين برادري مولايمان حسين (ع)است وفرشتگان بارگاه آسماني ايشان.
شايدبهترباشد شعري ازخود او ما رااز داغ او داغتركند:
هرکس برای خود دلی دارد، غمی دارد
می سوزد و می سازد اما عالمی دارد
پیر جوان مردن برای هر دو یکسان است
هرکس که از این زندگی سهم کمی دارد (مهدی پرویز)
یا این شعر که از وبلاگ خود او برداشته ام و از آخرین سروده های اوست
همـــه هســتند ،همـــــه دور مــــزارم، آرام
مـــــادر وهمســــــر وفــــرزند کنارم، آرام
من ام آن آهوی وحشی ، منم آن شوق گریز
کــــه اجـــل بی خبر آمـــد به شکارم، آرام
یــــا همـــــان آینه ی نیمه مکدر کـــه شبی
قطـــره ای اشک فرو شست غبــارم، آرام
وقت آن است که چــــونان پر قویی در باد
مهربــان! دست خـــدایت بســـــپارم، آرام
دختــــرم ! فرصت ابری پدر هم طی شد
ونــشد در بغلت سیـــــر ببـــــــارم، آرام
******
زندگی آمـــــد وچشمک زد و رفتند همه
مـــادر وهمسر ومــــــردم زکنارم، آرام
در بهشتم، همه جـا عطر خدا هست ولی
به خــدا بی تو در این بـــــاغ ندارم آرام
آفتاب باش تا اگر نخواهی بتابی نتوانی